سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام اقا محمد جواد...

میدونم الان و در این روز حالت خیلی خوبه...

مگه میشه خوب نباشه ...

محمدم.امسال دومین سالیه که من دارم سالروز پرکشیدنتو میبینم.

سالروز جاودان شدنتو....

الان 31 ساله ک تو پرکشیدی...محمد خندم میگیره وقتی محمدجواد 51 ساله رو تصور میکنم.تو برای من اون محمد جواد جوونی که با لبخند قشنگش و اون چفیه سفیدش میاد جلو چشمام....اسم محمدجواد برام تداعی گر یه جفت چشم پر خداست....برام یعنی ارامش مطلق...یعنی لبخند قشنگ تو...محمدم.خیلی شده بیام پیشت....خوشحال.ناراحت...بغض کرده...گریون....عصبانی.....ولی همیشه موقع برگشت اروم ارومم....محمدم.هر وقت گریه کردم.هر وقت باهات دعوا کردم.هر وقت خندیدم...تو با همون لبخند مشهورت ک خوب میدونه چطور دل ببره .نگام کردی.هیچی نگفتی...سرم غر نزدی...اشتباهاتمو ب رخم نکشیدی....فقط نگام کردی....فقط گوش دادی بهم ....فقط کمکم کردی....بدون اینکه نیاز باشه من نگران باشم...ک تو هم سو استفاده کنی از اعتمادم....مثل خیلی ها...ولی محمدم...تو سراسر خوبی هستی....نشده ی بار بیام پیشت و تو کمکم نکنی داداشی....ارامش یعنی کنار تو بودن....خیلی خوبه ک هستی...ممنونتم ....خدایا شکرت






تاریخ : چهارشنبه 96/10/20 | 4:17 عصر | نویسنده : یاس کبود | نظرات ()

بعضی وقتا اونقدر خسته ایی ک دلت ن مرگ..ن خواب..و نه هیچ چیز دیگه...

دلت فقط گلزار شهدا میخواد.... :)






تاریخ : دوشنبه 96/10/18 | 5:27 عصر | نویسنده : یاس کبود | نظرات ()

عذا دارم....

نه ...کسی نمرده ....

نمیشود برای زنده ها غذادار بود؟

من عذاردار مرگ خودم هستم....

جسمی ک زنده است و روحی ک مرده....قلبی ک مرده  ....

بیشتر از مرده ها باید عذادار خودمان باشیم....

عذادار خودمان....

.

.

.

دلم کربلا میخواد...

زیر بارون...

بین الحرمین..

با یه چفیه ....

جانم....

 






تاریخ : یکشنبه 96/10/17 | 11:8 عصر | نویسنده : یاس کبود | نظرات ()

بسم الله

چقدر خوبه که هوات رو دارن...

چقدر خوبه که پشتت گرمه ...

چقدر خوبه ک این اتفاقا برای من افتاد

جقدر خوبه که مادر حلال همه مشکلاته

چقدر خوبه....

میگفت گریه عاشقانه رو با زر زر الکی اشتباه نگیرید....

باید اون اصلی رو داشته باشی

نه اینکه مثل من دور سر خودت بچرخی و نق بزنی....

این نق زدن های الکی به درد نمیخوره....

مشکل رو حل کن،جای این چرت و پرت گفتنا...

چقدر خوبه حواسشون بهم هست.

 

 






تاریخ : جمعه 96/10/15 | 10:36 صبح | نویسنده : یاس کبود | نظرات ()

بسم الله

همیشه گریه های بی صدا میکردم...

ارام قطرات اشک قل میخوردند روی صورتم و پایین میافتادند...

بی صدا...

ارام...

همیشه تا میشد گریه نمیکردم...

بغض که میکردم...

مبخوابیدم تا بغضم نشکند...

نه....

غرور نبود...

فقط نمیخواستم گریه کنم!

برای دعوای مادرم گریه کردم...

برای نمره بدم گریه کردم...

برای دخترک گوشه خیابان گریه کردم...

بعد ان ماجرا هم...

حتی برای شهدا ارام گریه میکردم

به یاد ندارم حتی از کودکی با صدای بلند گریه کرده باشم...

همیشه گریه های بی صدا و در کنج خانه...دور از چشم دیگران بود.. 

اولین بار...

بعد ان ماجرا

معراج

زار 

زدم...

معراج شهدا اهواز بود....

خسته بودم...

از خودم...

دنیا...

و خودم....

اولین بار انجا زار زدم....

اولین بار که بلند گریه کردم...

به حال خودم بود...

به حال خودم زار زدم....

نه برای شهدا بود و نه برای دیگر ادم ها...

برای خودم بود  ....

انجا خودم جلوی خودم شکستم....

زار زدم به حال این تن و روح

زار زدم به حال خودم ....

زار....

از ان روز به بعد...

ارام گریه میکنم...

ناگهان بغضم میترکد و 

زار میزنم دقایقی ...

تا شاید ارام گیرم....

این روزها

فقط دنبال بهانه ام...

تا گریه کنم...

برای خودم...

اما....

این گریه سبک ک...

سنگین ترم میکند!

بدتر میکنم....

دلتنگ معراجم...

دلتنگ خودم...

من انجا خودم بودم....

دلم برای خودم تنگ شده...

دلم برای ان حس ....که انگار تازه متولد شده ام...

تنگ شده....

اینجا 

دق 

میکنم

معراج...

میخوام...

 

 






تاریخ : چهارشنبه 96/10/13 | 8:9 عصر | نویسنده : یاس کبود | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.