بسم الله....

بزارید قضیه رو بگم...تا مروری کنم برای اینکه خودم جریان رو بهتر بفهمم....

زهرایی ها شهید میشوند....

لبخندشان،نگاهشان..بوی عطر یاس میدهد..

م.ح نگاهشان پر از خداست...

پر از عطر یاس...

حسین فاطمیه برات شهادت گرفت 

مرتضی قبر ندارد به بی نشانی زهرا س

و نشان به نشان یاس کبود

نشان به نشان ان کوچه..

و نشان به نشان تنهاترین سردارم...

و نشان به نشان شیر دمشق...

نشان به نشان استراحت بعد شهادت...

و نشان به نشان محاسن خونین از خون سر...

.

.

.

محاسنم به خون سر خضاب شه...فدا سرت

.

.

.

میخوام ک بین دستای تو جون بدم...

.

.

.

اصلا از حضرت زهرا یاد گرفته بودن پای علی موندن رو

.

.

.

به حسین گفتم ....

وقتی برای اولین بار مرتضی رو با اون حالت دیدم گفتم...

حسین...نگاش کن....

به چشمای قشنگ مزتضی هم مثل چشمای تو حسودی میکردن نامردا....

چشمای مرتضی هم مثل توهه ...

پر خدا ...

پر ارامش...

نافذ....

اخ....

رمز کبودی یاس...

نماز اول وقته و نماز شب...

مراقبت از چشم

خوش اخلاقی ...

.

.

.

.دلم هلاک یک نگاه مادرانته....

تویی ک یا حسین قشنگ ترین ترانته...

 

.

.

. بیا اقا نگاهی ب منو و شکسته بالم کن

درستم نمیشم فکری به حالم کن...

همین روزا شاید مردم حلالم کن....

 

 

 

 

 






تاریخ : دوشنبه 96/10/11 | 1:1 عصر | نویسنده : یاس کبود | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.