بسم الله الرحمن الرحیم....
همیشه یادت باشه
شهید نشی میمیری...
مرگ...
چیز قشنگی نیست...
هر چند برای رهایی از این دنیا بد نیست..ولی.
وقتی شهادت هست.چرا مرگ؟
وقتی طلا هست چرا نقره؟
(کاش حالش خوب باشه...
لیاقتشو داشت که حتی به شهادت برسه..
کاش اینطوری نمیشد...میموند همون طور که بود...کاش همه چیز همونطور میموند.
حسین.مراقبش باش...خدایا به تو سپردمش.هنوزم دلم نمیخواد هیچیش بشه)
با اینکه اینجام درجا زدم...اینجا هم بد کردم...ولی انگا این ماجرا برام یه تلنگر بود که بفهمم همیشه شیطان عیان و آشکار نیست.گاهی همین اما اگر های ذهن خودت هم شیطانند.
به اندازه مردم زمین شیطان حربه میدونه..
تا اینجاشکهمیشه هوامو داشتن شهدا...
و خدا...
از اینجا به بعدشم خدا بخیر کنه...
راه ترسناکه... و سخت
حسین جان...دلتنگم...
دلتنگ...
شاید همین روزا رفتم شلمچه...تا یکم آروم شم.
کی میشه بیام پیش تو...
...
و حسام...
مرد بزرگ زندگیم...
نمیشناسمش...
یه اسم فقط..
حتی فامیلیش رو هم نمیدونم..
خنده داره..نه؟
میدونم که پریدنیه...
حتما شهید میشه
مگه میشه ادم اینقدر خوب باشه و شهید نشه؟
عجیب روحش بزرگه...
امروز هی به یادش بودم...
میگن اربعین پیاده رفته کربلا...
شهادتش رو از آقا امام حسین گرفته...
میدونم...
و عباس نیز هم...
پسرک هفده ساله قصه...
این دوتا داداش...
عجیبن...
خیلی عجیب...
همونطور که بهش قول دادم..
اگه خبر شهادتش رو شنیدم حتما خداروشکر میکنم.
راستی..یادم باشه یه بار مفصل از حسین و حسام بگم...
خدایا...کمکم کن...